دو بتي كه براي رسيدن بقدرت ساخته شده يكي دموكراسي است و يكي كمونيسم. اين دو وسيله بقدرت رسيدن قدرت طلبان در قرنهاي اخير شده است. لنين و استالين و مائوتسه تونگ و هوشي مينه و كاسترو بوسيله فلسفه و مسلك كمونيسم بقدرت رسيدند و بر سر مردم سوار شدند ولي پس از بقدرت رسيدن در طول تاريخ آهسته آهسته تغيير رويه در كار آنها داده شد و به حالت طبيعي برگشتند. روسيه و چين و ويتنام و كوبا امروزه ديگر مثل زمان استالين و مائوتسه تونگ و هوشي مينه و كاستر و نيست و خيلي به مسير طبيعي برگشتهاند. ولي ديكتاتوري در بيشتر آنها هنوز بر جا است و از قدرتي كه در دست دارند هنوز بنام كمونيسم استفاده ميكنند. همانطور كه آلمان و ايتاليا بنام ناسيوناليسم و فاشيسم قدرت را بدست گرفتند و باعث عظمت آلمان و ايتاليا شدند. در چين امروزي اثري از كمونيسم جز ديكتاتوري آن باقي نيست و در سايه آن بسرعت جلو ميروند. ميگويند مطابق آنچه در كتابِ «چهره واقعي هيتلر» نوشته شده بود هيتلر آلمان را در سايه ديكتاتوري ناسيوناليسم از خواري به اوج قدرت رساند. چون آنطور كه در آن نقل شده وقتي در 1933 هيتلر كه يك نقاش دوره گرد بود به قدرت رسید آلمان را كه ورشكسته كامل بود به اوج قدرت رساند و در سال 1936 كه ورزشكاران جهان به المپيك آلمان رفتند بيشترشان مبلّغ آلمان شدند. چون آنطور كه در کتاب چهره واقعي هيتلر گفته شده وقتی هیتلر به قدرت رسید با پول يك قصر در زمان ويلهلم ميشد يك تخممرغ خريد و وقتي پول آلمان از چاپخانه خارج ميشد بايد يك صفر بر آن اضافه كنند يعني تورم ده برابر شده بود. ولي هيتلر در اثر مداحيهاي اطرافيان به روسيه حمله كرد و مثل ناپلئون سپاهيان خود را در سرماي روسيه به كشتن داد در صورتيكه روسيه شريك آلمان در حمله به لهستان بود و هر دو با هم به لهستان حمله كردند البته با تأخير روسيه در حمله كه سپاهيان لهستان متوجه حمله آلمان شده بودند. ديكتاتوري در اين كشورها با تمام سوء استفادهاي كه بعضي از افراد از ديكتاتوري ميكردند آنها را بقدرت رساند. چون از كارشكني يكديگر براي رسيدن بقدرت جلوگيري ميكرد. اما شعار كمونيسم يك شعار پوچ و توخالي بود و فقط از احساس حسادت مردم نسبت به پولداران سرچشمه ميگرفت.
چون سرمايه نقش اساسي را در ايجاد كار بازي ميكند. چون به قول خود كمونيستها «سرمايه كار انباشته است». با سرمايه است كه كار در جامعه ايجاد ميشود و نيروي كار جامعه در اثر بيكاري از بين نميرود و با ايجاد كار اين نيروهائي كه هدر ميرود بكار ميافتد و توليدات كشاورزي و صنعتي و خدمات جامعه بيشتر ميشود خدمات مثل پزشكي، آموزش، حمل و نقل و تجارت كه در آن توليد مادي وجود ندارد.
اين را هر بچه كوچكي ميتواند به تجربه دريابد كه اگر بخواهد يك دكمه يا يك سنجاق را با دست بسازد چه مقدار كار و نيرو لازم دارد و با يك ماشين در عرض مدت كوتاهي چند هزار از آنها را ميتوان درست كرد. براي مثال اگر شخصي بخواهد گندم كاري كند و بخواهد بدون داشتن وسيلهاي زمين را شخم بزند در چه مدت و با چه نيروئي ميتواند اينكار را بكند و اگر به او چوب نوك تيز محكمي داده شود همان زمين را در چه مدت و با چه نيروئي كه مصرف ميكند ميتواند شخم بزند. اگر يك بيل يا يك خيش و يك گاو يا اسب و الاغ كه بتواند آن را بكشد به او بدهند در چه مدت و با چه نيرو و چه عمقي ميتواند اينكار را بكند و اگر يك تراكتور را به او بدهند در چه مدت و با چه نيروئي ميتواند صدها برابر آن را شخم بزند. در حالي كه راننده تراكتور فقط در آن نشسته منتها پاي خود را روي پدال گاز فشار ميدهد و رل آن را در دست ميگيرد و گاهي آن را تكان ميدهد. همين مثال را در مورد ساختن يك قرص داروئي يا يك شيشه بطري يا يك ماشين در نظر بگيريد. اثر سرمايه در كار بيشتر از صدها برابر نيروي كار انسان است چه اين سرمايه توسط دولت بكار افتد چه توسط چند نفر بصورت شركت چه توسط افراد. نتيجه آن تغييري نميكند. كساني كه كارگران را با تلقين اينكه «سرمايهگذاران نيروي كار شما را ميدزدند» فريب ميدهند بزرگترين خيانتي است كه به كارگران و ملت و كشور ميكنند. چون وقتي خودشان قدرت را بدست بگيرند همين كار را ميكنند با بازدهي خيلي كمتر. چون كارهاي دولتي با ريخت و پاش و اسراف بيشتري صورت ميگيرد و مديران كارها بدستگاه خود عرض و طول بيشتري ميدهند و نيروي بيشتري براي نظارت كارها بايد توسط دولت در نظر گرفته و بكار گرفته شود. سرمايه كارهاي دولتي از جيب كدام يك از انقلابيون كمونيست صرف ايجاد كار ميشود؟ مگر اين سرمايه همان سرمايهاي نبوده كه در جامعه وجود داشته؟ آيا با تغيير آن كه در دست مردم باشد يا در دست دولت مقدار آن زياد شده؟ متأسفانه دنيا دنياي فريب بوده و هست و جز با بيدارسازي و آگاهي مردم اين وضع تغيير نخواهد كرد.